نتایج جستجو برای عبارت :

خودش حواسش بهم هست

وقتی یهو یه پولی جور میشه که مشکل رو حل میکنه شکرش میکنیم.
وقتی آدمها رو به کمکمون می‌فرسته ازش تشکر میکنیم و می‌فهمیم که هست.
وقتی حال دلمون خوبه می‌فهمیم که نگاهمون میکنه.
و وقتی پولمون جور نمیشه اولین چیزی که حتماً توش اشتباه کردیم ایمان آوردن به او بوده.
هزار بار خوندیم که خدا حواسش به ما بود و مشکلمون رو حل کرد.. 
میخوام بپرسم اگر مشکل حل نمیشد یعنی حواسش نبود؟
اگر تنهای تنهای تنها موندیم، یعنی ازمون غافل شده؟
میخوام بپرسم اینکه خدا حو
شما هم وقتی دلتون گرفته یاد تموم نامهربونی ها ی دنیا میفتین؟چرا بعضی ها دلشون میخواد کل دنیا مهربون باشن..؟
شاید خیلی بچه ان..!
ی چیز دیگه..
تا حالا فک کردین ‌ک چقد ما کوچیکیم..؟!نسبت ب کهکشان..!
و کهکشان نسبت ب کل مجموعه هستی..
شاید از ی پرز تو هوا هم کمتر باشیم...!
نمیدونم خدا چجوری حواسش ب همه چی هست ..چه خدای خوبی داریم ک حواسش ب ما هست و مراقبمونه..شاید تو پرز  های ک خودمون تو هوا میبینیم یا تو ی برگ گل هم همچین دنیایی باشه و مثل ما آدما زندگی میکن
#یادش_بخیر
یادش بخیر هر وقت بهش پیام می دادم بهم می گفت چطوری جواهر ؟
می گفتم چرا جواهر ؟
می گفت همون خواهره نقطه ش افتاده پایین شده جواهر ...
خیلی مهربون بود...
حواسش به همه بود ...
شهید راه نابودی اسرائیل
شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
گفته بودم بهتون؟ من پنجاه روز پیش بیست و پنج ساله شدم
و درسته که بیست و پنج سالگی تا حالا گند پیش رفته، ولی انصافا شروع فوق العاده ای داشت، آخه میدونین، من بیست و پنج سالگیمو از دست یار تحویل گرفتم
من یه روز فوق‌العاده داشتم، مردی داشتم که حواسش بود گل قرمز دوست دارم، حواسش بود کادوی کاغذ پیش شده دوست دارم و گذاشت نیم ساعتی هدیه باز کنم، حواسش به چیزهای ریزی که دوست داشتم بود و گذاشت من دونه دونه کادو باز کنم و بغض کنم از ذوق، بهم ناهار سوپر ل
دیشب مدام
فریادِ دلم بود
آقا تورا گم کرده ایم....
درتک تک قسم هایِ قرآن به سر
همه را قسم دادم که بگویم
"آقا تورا گم کرده ایم"...
حتی تو را بالحجه ;به خودت قسم خوردیم
که آقا تورا گم کرده ایم...
باز آ ;جانا ;
ای علتِ زنده بودنمان;باز آ...
#فقط برای آمدن و سلامتش دعاکنید!!!!
#الباقی را خودش حواسش هست!.
#اللهم عجل لولیک الفرج
نوشته بود: «شما روانشناس هستید؟»
من با خودم فکر کردم من روانشناسِ روانِ خودم هستم.
اصلا هر آدمی بهترین روانشناس خودش است. هیچ آدمی مثل خود آدم، خودش را نمی‌شناسد.
هر کسی می‌تواند به همه دروغ بگوید، نقاب بزند به چهره، فیلم بازی کند، اما نمی‌تواند به خودش دروغ بگوید، خودش را گول بزند.
نوشته بود: «...من با خودم مشکل دارم...»
دلم می‌خواست برایش بنویسم: «چون با خودت مهربان نیستی، خودت را دوست نداری...»
دردها از جایی شروع می‌شود که خودمان را نمی‌بی
رسم هر سالۀ اینجا، جمع شدن سر سفرۀ افطار خانۀ پدری همسرم ست. هر شب دعوتیم به نان تازه و پنیر و سبزی و چای و خرما. نان تازه را مردها می‌آورند، سبزی را هم هماهنگ می‌کنیم که هرکس بتواند، هر روز، به قدر نیاز بخرد. سفرۀ ساده و دلچسبی‌ست و به قول مادر همسرم بی‌هیچ تکلّف و سختی، هر شب میزبان روزه‌داران‌ست و به خودش می‌بالد و آشکارا ذوق می‌کند و حاضر نیست میزبانی را به ما یا برادر همسرم واگذار کند...
نشسته بودیم سر سفرۀ افطار. میزبان حواسش به همۀ مه
 
#هر_روز_با_شهدا 
 
❇️ شهید مرتضی آوینی 
 
به نماز سید که نگاه می‌کردم، ملائک را می‌دیدم که در صفوف زیبای خویش او را به نظاره نشسته‌اند.
 
رو به قبله ایستادم. اما دلم هنوز در پی تعلقات بود. گفتم: "نمی‌دانم‏, چرا من همیشه هنگام اقامه نماز حواسم پرت است."
 
به چشمانم خیره شد.گفت: مواظب باش! کسی که سرنماز حواسش جمع نباشد، در زندگی نیز حواسش اصلاً جمع نخواهد شد.گفت و رفت.
 
اما من مدتها در فکر ارتباط میان نماز و زندگی بودم. بار دیگر خواندم،  اما ن
اینقدر وقتش رو صرف نشون دادن و ثابت کردن خودش  کرد که فراموش کرد بهش بگه دوستش داره.
اینقدر زمان گذاشت رو گفتن دوستت دارم و حرف های شاعرانه که فراموش کرد طرفش رو بشناسه و درکش کنه.
اینقدر اصرار داشت که دنیای متفاوت خودش رو نشون بده که یادش رفت از شباهت ها حرف بزنه.اینقدر حواسش به رقبا و از سر راه کنار زدنشون بود که فرصت نکرد حجم رابطه رو سنگین تر کنه. 
اینقدر به دهن های مردم نگاه کرد که فرصت نکرد به قلب خودش نگاه کنه. 
یه علامت سوال بزرگ گوشه ذهنم قرار گرفته...اتفاقات، صداها، جنگیدن‌ها مدام مرور می‌شود...هر بار یک جواب پیدا می‌کنم، بعد دست می‌کشم بر دلم که ببین چه خوب شد...کمی آرام میگیرد، نق و نوقش را کم می‌کند اما دوام نمی‌آورد و دوباره...بین همه جواب‌ها، یکی هست که بیشتر راضی‌اش می‌کند"اگر حکم، حکم خداست... اگر او از همه بیشتر بنده‌هایش را دوست دارد... اگر او حواسش بیشتر از همه جمع است... پس یقینا کله خیر... پس در دل این غصه‌ها خیر هست..." بعد که این‌ها
تصمیمی که گرفته و قراره چندماه دیگه اجرا بشه خیلی روی زندگی من و همسر تاثیر میذاره اون لحظه که داشت راجع بهش حرف میزد با هر جمله اش من ناامیدتر و غمگین تر میشدم ولی بروز ندادم و سکوت کردم 
فقط تو دلم گفتم پس ما چی ؟
بعدشم تا همین چند لحظه پیش کلی غصه خوردم و از آینده ی مبهمی که پیش رومونه ترسیدم
یه لیوان چایی ریختم برای خودم برای رفع خستگی و پیشگیری از سردرد احتمالی 
حین خوردن چای رفتم تو فکر
به این که چندبار از وقتی من و همسر به هم رسیدیم این ا
 
یه وقت هایی آدم به خودش دلداری میده که همه مشکلات دیر یا زود یه روزی تموم میشن... بعد میبینه همیشه یه مشکلی یا مسئله ای هست برای دغدغه فکریش! 
یه وقت هایی عصبانی میشه از تموم نشدن این بدبختی ها! با خدا، با دنیا، با خودش حتی دعوا میکنه و قهر میکنه!
یه وقت هایی دوباره دلش نرم میشه، راه میفته به همون امیدی که از اول داشت، که تموم بشن این چیزا!! 
یه وقتایی حتی تکیه میکنه به بعضی چیزا و آدما و لذت همنوع دوستی و محبت رو حس میکنه!! 
یه وقتای زیر شونه اش و
امروز با خدا حرف زدم و اینجوری جوابمو داد:
و توکل بران خدای مقتدر مهربان کن،ان خدایی که چون(ازشوق نماز)برخیزی تورا مینگرد،وبه انتقال تو در اهل سجود(و به دوران تحولت از اصلاب شامخه به ارحام مطهره)اگاه است،
او خدای شنوا و دانا است
 
(ایات 217_220 سوره ی شعرا)
خیلی انسان باید مواظب باشد یکوقت شیطان ما را به این جهت توجه ندهد که من در عمرم گناهی نکرده ام، چنانکه دیروز یک بنده خدایی آمده بود منزل، صحبت می کرد می گفت کارهایم گره خورده و کاسبی ام. زمین دارم نمی توانم بفروشم، کاسبی ام همینجور تخته شده و مانده ام.
گفتم شما در خودت یک توجهی کن، ببین چطوری است؟
می گفت آقا من هرچه در خودم نگاه می کنم، گناهی نمی کنم؛ معصیتی نمی کنم؛ اما نمی دانم چرا گره خورده ام؟
یعنی واقعاً ما اینگونه هستیم. چرا انسان اینگونه
 توصیه های تغذیه ای در دوران بارداری برای وزن گیری مناسب جنین
تغذیه دوران بارداری بسیار دوره مهم و حساسی برای مادر و کودک است و خیلی مهم است که مادر در
این دوره حواسش به تغذیه خود باشد البته این هم خیلی مهم است که مادر حواسش به وزن و سلامتی
خودش هم باشد. در دوران بارداری تعداد وعده های غذایی مادر می بایست ۵ تا ۶ وعده باشد. در این
دوران مادر حتما باید نکات تغذیه بارداری مناسب خود و کودکش را رعایت کند تا این ۹ ماه را به سلامتی و
خوبی به پایان برس
خدا بعضی وقتا کارایی میکنه که خودش رو ثابت کنه.یا بهتر بگم خودش رو یاداوری کنه.
مخصوصا وقتی ما قول ها و وعده هاش رو نادیده میگیریم.
وقتی یادمون میره که قرار و مدارمون با هم چی بوده.
یا وقتایی که «او» رو اولویت آخر زندگیمون قرار میدیم.
به همه چیز و همه کس اهمیت میدیم و فکر میکنیم غیر از« او».
خیلی براش مهمه که ما بهش توجه کنیم و یادمون باشه که حواسش به تک تک ما هست و روی یکی یکی ما به صورت ویژه تمرکز میکنه.
و وقتی ما این چیزا را یادمون میره هر کاری م
به شدت احساس می کنم هنوز ارتباط با آدم ها رو یاد نگرفتم 
به شدت احساس می کنم اگه الان ازدواج کنم مجدد به خاطر عدم مهارت ارتباط درست می بازم 
دلسوزی در جای خودش و به حد خودش 
غرور در جای خودش و به حد خودش 
کینه در جای خودش و به حد خودش 
مهربونی در جای خودشو به حد خودش
اینا مواردی هستن که من تو زندگیم در عمل بلد نیستم و همیشه برعکس کار می کنم 
باید بدونی که برای دیگران باید تعارف بود و نه دلسوزی 
هر چی باشه تو وبلاگ حق آب و گل دارم.
روزهای خوبی سپری نشد. این روزهای بد با اتفاق‌های بدی هم که داره تو کشور رقم می‌خوره به برکت عزیزان همراه شده. از دل گرفتگی نگم که دیگه می‌خوام دل و بکنم و بندازمش یه کنار‌٬ اما حیف که روح هم رنج می‌کشه روح رو که نمی‌تونم جدا کنم مگه که خودش بخواد‌. وقتی یه مدت نمی‌نویسی انگار واژه‌ها از دست موقع نوشتن دارن فرار می‌کنن‌. تو اینستاگرام هستم و فعالیت می‌کنم. اما همیشه وبلاگ برام چیز نوستالژی‌تری بوده. مث
﷽. #مکتب_سیدالشهدا_مکتب_عقلانیت
 
❖. کسى که بخواهد از قضیه عاشورا به نفع خودش بهره بگیرد با دم شیر دارد بازى مى‏ کند و خلاصه با خدا طرف است. باید حواسش باشد که یک وقتى آن غیرت الهى به جوشش مى‏ افتد! با امام نباید بازى کرد از قضایاى عاشورا نباید انسان به عنوان نردبان براى مقاصد دنیوى استفاده کنى این خطر، خطرى است جدى و باید مواظب بود.
دروس شرح حکمت متعالیه، ج۲۱، ص ۲۵۰
 
☑️ @sire_salehan | #سیره_صالحانِِِِِ
 
خواهر عروس سندرم دان بود. عروس دستشو گرفته بود و باهم میرقصیدن، هر دو با لباس سفید، مثل دو تا فرشته دور هم میچرخیدن. دلم میخواست منم دور این فرشته پاک و معصوم بچرخم. اون تو دنیای قشنگ خودش میچرخید و میخندید اما من تمام مدت به مادرش فکر میکردم که به مادرم گفته بود غم این بچه منو پیر کرد. فکر میکردم به مادری که همیشه نگران آینده این فرشته قشنگه. اینکه اگه یه روزی خودش نباشه کی ازش مراقبت میکنه. وقتی شما یه بچه معمولی دارید، میدونید که قراره بزرگ ب
تکلیف کسی که راه رو چهل ساله به طور ظالمانه ای در حق خودش رفته، و زمینه ظلم دیگران در حق خودش رو فرآهم آورده .. و نه کسی می تونه اونو نجات بده و نه به نجات خودش فکر میکنه .. چیییییه؟؟!!! 
کسی که با روش تربیتی مسخ کننده به علاوه جهل و عادت های ویرانگر خودش هر روز ضربه ای مُهلک بر پیکر حیات خودش وارد می کنه، و منفعلانه حیات و زندگی خودش رو دست همه سپرده .. چطور به خودش برمی گرده؟؟؟!!!
 
وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْف
خرس خیاط ولو شده‌بود روی حصیرش و کتاب «چطور دوخته‌هایمان را زیبا، دوز کنیم» می‌خواند. کتاب به نکاتی اشاره کرده بود که هیچ وقت به مغز خرس خیاط خطور نکرده‌بود و حتی از کنار کله‌اش هم اتفاقی عبور نکرده‌بود. حیرت زده از روش‌های بریدن و دوختن، می‌خواند و حواسش به خوراک روی اجاق نبود. 
نزدیکی‌های ظهر بود و خوراک که آشِ عسل بود، قل‌قل‌کنان با محتویاتش می‌جوشید و در قابلمه بالا و پایین پران، سرِ خوراک داد می‌زد: یواش‌تر! از کت و کول افتادم.
خ
چقد خودمو شبیه ترانه میدونم. 90 درصد... شایدم 100 درصد. 
اینکه غصه همه رو میخوره. خودشو برا همه چیز و هرکاری ک هر کس میکنه مقصر میدونه... و... و... 
ولی... ولی... 
اون یکی مثل سهیل رو داره. که حواسش بهش هست. که دوستش داره. که میفهمتش... 
+ دلم گرفته :(
نمى دونم چرا دختران زیبایى رو فقط در حالت هاى خاصى درخودشون می یابند ...
به نظرم انسان اگه زیبایى خودش رو از زاویه هاى مختلف نتونه ببینه، هنوز تمام خودش رو پیدا نکرده...
زیبایى خودش رو وقتى کثیف و هپلیه
زیبایى خودش رو وقتى موهاى بدنش بلند شدند
زیبایى خودش رو وقتى ناخنهاش بدقواره شدند
زیبایى خودش رو وقتى اندامش شبیه ظرف هاى مادربزرگها چهل تیکه و رنگ و رو رفته و استفاده شدند 
زیبایى خودش رو وقتى خوابالو بیدار شده یا خستگى داره ازش شره مى کنه
زیب
خدای من شبیه خدای جینگول شماها نیست که هر وقت صداش می‌کنید سریع می‌پره میاد کمک‌تون می‌کنه. خدای من یه پیرمرد خسته‌اس که نشسته روی صندلی و شایدم نیاز به سمعک داشته‌باشه. نمی‌دونم. گاهی‌اوقات کوچک‌ترین صداها رو هم می‌شنوه و می‌گه "کی اون‌جاست؟". گاهی‌اوقاتم هر چقدر صداش بزنی، باز غرق آب دادن به گل‌هاشه و برای خودش داره زیر لب آواز می‌خونه، صداتو نمی‌شنوه.
خدای شما همیشه حواسش به بنده‌هاش هست. همیشه آب و دون بنده‌هاش به راهه. همیشه م
خدای من شبیه خدای جینگول شماها نیست که هر وقت صداش می‌کنید سریع می‌پره میاد کمک‌تون می‌کنه. خدای من یه پیرمرد خسته‌اس که نشسته روی صندلی و شایدم نیاز به سمعک داشته‌باشه. نمی‌دونم. گاهی‌اوقات کوچک‌ترین صداها رو هم می‌شنوه و می‌گه "کی اون‌جاست؟". گاهی‌اوقاتم هر چقدر صداش بزنی، باز غرق آب دادن به گل‌هاشه و برای خودش داره زیر لب آواز می‌خونه، صداتو نمی‌شنوه.
خدای شما همیشه حواسش به بنده‌هاش هست. همیشه آب و دون بنده‌هاش به راهه. همیشه م
با وجود دردی که توی تنش پیچیده بود میتونست کسی که اسمش رو صدا میزد و به سمتش میومد حس کنه. از یادآوری چند لحظه قبل لرزید و کمی نفس کشید تا بهتر بشه .بدن گرفته و خشکش رو تکون داد و شنیدن صدای استخون هاش لرزی به تنش انداختهمه چیز اینقدر سریع اتفاق افتاده بود که حتی خودش هم نمیدونست چطور الان توی این نقطه گیر افتاده.《در کوفتی رو باز کن》امروز چندمه چه ماهی بود؟احساس باختن میکرددر یک نگاه تار و خسته بازی تموم بود.اگه این فقط یه بازی بود میخواست دوب
با سلام پسر من حدود 6 سال دارد او به تازگی به روی شکم می خوابد و آلت تناسلی خود را به زمین می مالد و از این کار لذت می برد و حالت نغوذ به او دست می دهد . ما سعی می کنیم حواسش را پرت کنیم ولی او می گوید که خودش هم نمی داند چرا اینکار را می کند . مادرش بعضی وقتها عصبانی می شود . نمی دانیم دقیقا چه رفتاری بکنیم و در برابر پرسش هایش که چرا آلتم بزرگ می شود چه جوابی به او بدهیم .
ادامه مطلب
ادم ریاکاری ام 
که اگر به جایی برسم همون حرفای کلیشه ای رو بهت میگم 
چون الان کسی حواسش به من نیست 
منی که دارم به یهجایی میرم ..
کجا ؟ گا
وقتی یه گهی شدی و فراموش کردی که کی بودی ؛ به تخمت ! یادت بیفته وقتی بی پول بودیو هیچ گهی نبودی دنیا هم فراموشت کرده بود !
فکر کنم آقاتمیزی رو بشناسید دیگه . قرار بود وقتی میاد ساختمان رو تمیز کنه ما براش ۲ تا لیوان چای بزاریم . ما براش یه فلاسک یک لیتری خریدیم . من اونو براش پر چای میکنم و با یه لیوان و قندون و گاهی چند تا بیسکویت میزارم .به لکه گریز بودن منم احتمالا واقفید. قضیه اینجاست که من مثلا هر دوماه لیوان های خودمونو با وایتکس میشورم . نمیدونم چجوری تمیزی از لیوانش استفاده میکنه که هر سری انگار یکماهه رنگ ریکا به خودش ندیده و من هر هفته مجبورم با وایتکس بشور
فیلم هری پاتر خیلی قشنگه اکثرا هم دیدینش به نظر من هری باس با هرمیون ازدواج میکرد وواقعا برام عجیبه هرمیونی که بیشتر حواسش پیش هری بود و دور هری میچرخید عاشق رون شد .اصلا چرا نویسنده اینطور نوشته . فکر کم به سبک رونالدینیو عمل کرده :/ و بیننده هارو شوکه کرده .
امروز در خلال صحبت با دوستان بلاگرم توی رادیو، یه موضوع جالبی فکرمو درگیر خودش کرده بود. ما معمولاً برای حرف‌زدن دربارهٔ آدما از افعال متفاوتی بهره می‌بریم: می‌بینمش، می‌شناسمش، می‌شنوم صداشو، درکش می‌کنم، می‌فهممش و از این قبیل. اما ما بلاگرا یه فعلِ خیلی ویژه مخصوص خودمون داریم که جای دیگه‌ای مشابهش پیدا نمی‌شه: «می‌خونمش». ممکنه براتون و برامون عادی شده باشه. مدام می‌گیم فلانی رو نمی‌خونم. فلانی رو خاموش می‌خونم. تا حالا فلانی ر
دقت کردین بعضیا حق الناس رو فقط اونجایی حق الناس می دونن که میلشون بکشه؟
طرف سر 200تومن پول سه ماهه اصرار می‌کنه که بریزه و ما انکار که بابا سوغات از طرف ما حساب کن اون زعفرونا رو بی‌خیال، میگه حق الناسه:/
همین فرد آتیشی بپا کرد چند سال پیش که هنوز دلم از شعله هاش می سوزه ولی حواسش به حق الناس نیست...
از هرچه فکر کنه بیشتر واسطه ی گره به کار ما خوردن شده
دیشب دوباره با محبوب جان صحبت کردم.
دو ساعت و بیست دقیقه داشتم فکر میکردم که چی بگم و چطوری سر بحث رو باز کنم.یادم افتاد صبح بهش سلام کرده بودم و بدون جواب گذاشته بود رفته بود و من مات و مبهوت به مسیر رفتنش خیره شده بودم،هی دلداری میدادم به خودم و میگفتم اشکال نداره حتما حواسش نبوده خودت که میبینی انگار امروز پریشونه و توی حالت عادی خودش نیست، یک ساعت آروم میشدم یک ساعت حرص میخوردم و به خودم فحش میدادم که حالا سلام نمیکردی میمردی؟!
آخر سر رفتم
حتما شده که از یه نفر بدتون بیاد و ازش عقده داشته باشین. حالا این عقده می تونه از هرچی باشه عقده ی من از این بود که هی چقولی منو می کرد و مسخرم می کرد. هم کلاسیم بود خیلی هم درس بد بود یعنی می فهمید ولی همش تنبلی در می آورد سز کلاس حواسش پرت بود به کلاس هم گند زده بود 
امروز سر زنگ ریاضی ترین هایی که معلم سر کلاس حل کرده بود رو ننوشته بود بعد معلم فهمید و اوردش نیمکت اول کنار من گفت حواست باشه هرجا ننوشت به من بگو                                          
هر چیزی سر جای خودش و تو زمان خودش قشنگه، زمان اش همون موقعی هست که مشتاق شی، بعد اون دیگه فرقی نداره باشه یا نه، انگار وجود آدم خودش رو با نداشتن اش تطبیق میده،دل به نداشتن اش خو می گیره و مغز تصور داشتن اش رو از سلول های خودش حذف می کنه به قول خواجه شیراز، دولت آن است که بی خون دل آید به کنار، ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
امروز، 19 مرداد 1398 می توانم ادعا کنم بزرگ شدم. وارد بی رحمی های روزگار شدم و سیلی روزگار را چشیدم.
وقتی دخترم، فاطمه، چیزی می خواهد بی برو برگرد برایش فراهم می کنم. گه گاهی گولش میزنم و حواسش را مثلا از لپ تاپ پرت می کنم، اما چیزی که آسیب مستقیمی به او نمی زند، مطلقا برای خودش است. کافی است اراده کند. کودکی یعنی همین. یعنی داشتن چیزهایی که دوست داری. فراهم شدن همه آنچه که در دسترس است.
بزرگ شدن اما یعنی فراق. یعنی از دست دادن چیزی که دوست داری، به خ
چشمانش هیچ چیزی را نمیدید سیاهی مطلق...!تمام وسایل را لمس می کرد و در دنیای بی رنگش به آنها جان و رنگ تازه ای میداد...
رنگ هایی که هیچ کس تا به حال به چشم ندیده بود!
کاش کسی میدانست که در مغزش چه ها می گذرد. اوهمیشه تضاهر میکرد اما من می دانم که درونش چه طوفانی برپاست..
طوفانی که تمام حواسش را در هم آمیخته .
... گذشت و دخترک بینا شد اما باز هم رنگ شادی را ندید!
بسم الله الرحمن الرحیم 
قربة الی الله
سرش رو از رو کتاب برداشت
از صبح کلافه بود،
هوایِ بیرون رو داشت،
هوای دور زدن،
روی زیلو نشستن،
هوای چای ریختن
براش میوه پوست کندن،
از صبح که از خواب پا شده بود هوای خونه، یه چیزی کم داشت
هوای خونه، بدجور خفه بود.
کلافه بود که هواش،
که عطرش،
که صدای نفساش،
که تصویرش تو آینه اتاق خواب،
که حتی بوی پاش
تو خونه هست و
خودش نیست...
.
.
با خودش گفت:
پوووووف
یعنی اونم این روز جمعه ای مث من کلافه است؟
یعنی حواسش بهم هست؟
هو الحبیبشما در حال زندگی روزمره تان هستید،وسطش
نگاهی به مجازی میاندازید و خبر دسته اولی میبینید که کسی را وسط خیابان
به ضرب دو گلوله در سرش کشتند.خبر را از کانال های مختلف پی میگیرید و
تاسف میخورید،شاید هم واقعا تاسف بخورید،کامنت های مردم را زیر خبر
میخوانید، از همان مجازی میفهمید قاتل با چند کا فالوور در صفحه اش اعتراف
کرده به کارش، و کامنتهای مردم زیر پست قاتل به شما نشان میدهد ما میان ده
ها قاتل بالقوه زندگی میکنیم،چند روزی افسوس م
داستان معروف مجنون عامری و شتر تازه زاییده اش
مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود، شتری را سوار بود و می رفت از قضا آن شتر بچّه ای داشت شیرخوار
مجنون برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین را معطّل بچه اش نشود بچّه ی شتر را در خانه حبس کرد
و در را بست و شتر را تنها سوار شد و رفت.
عشق لیلی مجنون را پر کرده بود، جز درباره ی لیلی نمی اندیشید
از طرف دیگر شتر هم جز درباره ی بچّه ی خودش نمی اندیشید
بچّه ی شتر در این منزل و لیلی در آن منزل
این د
آقاجون که مرد، عزیز سینی شوید رو میذاشت رو ایوون جلوش و پاشو دراز میکرد و سرگرم تمیز کردنش میشد...
اخماش میرفت تو هم...چندبار صداش میزدی حواسش بهت نبود!با خودش حرف میزد، متوجه نمیشد اومدی! متوجه نمیشد رفتی...
وقتی میپرسیدی عزیز چی شده؟میگفت: هیچی ...عزیز تو باغ هم که بود تو فکر بود،دست و دلش به کار نبود...دیگه ایوون رو جارو نمیکشید...دیگه موهاش رو رنگ نمیذاشت...دست و پاهاش حنایی نبود...تو غذا هاش مو پیدا میشد.امروز که عزیز مرده بود و کنار آقاجون خاکش
متن ترانه میثم ابراهیمی به نام نوازش

سخته براش دیوونه وار تب کنیاما به جاش با فکرش شب کنیروزاتو باش تلخه به جات یکی بیاددیوونگیت نیاد به چشماشتنهایی شب بشکنی تو خلوتت آخرشم خیابونا هم صحبت دردات بشنسخته که اشکات هم قدم شه با بارونای این شهرچقدر با عشق موهاشو میکردم نوازش رقصید همه جوره به سازشاین دل دیوونه ولی یه لحظه هم نبود حواسش ...چقدر با عشق سپردم این دلو یه جا بش فکر نمیکردم نخوادشرفت تموم خوبی هام ده آخه این نبود جوابش ...هیچکس قد من ع
تصویر
هر چه می‌خواهیم وادارش کنیم بنشیند و به عروسک‌ها نگاه کند و از نمایش لذّت ببرد زیر بار نمی‌رود. مدام توجّه‌اش سمت پشت صحنه و گردانندگان عروسک‌هاست. نهایتاً رضایت داد به اینکه بنشیند و نگاه کند و فقط صحنه‌های خنده‌دار را برود با پشت صحنه شریک شود.
در حالیکه می‌خندد می‌دود سمت عمه و مادربزرگش، عروسک‌ها را از دستشان می‌گیرد و خودش را توی بغلشان رها می‌کند. "ممنون"ی می‌گوید و برمی‌گردد سرجایش.
حواشی:
1.کاش همان بچه‌ای باشم که حواسش
خدا خیلی حواسش به بنده هاش هست ..
 
ادعونی استجب لکم .. توی تمام لجظه لحظه های عمر آدم صادقه 
گره های زندگی آدم .. اونجاهایی که با حساب و کتاب خودش فکر میکنه هیچ چی سر جاش نیست
فقط وقتی حل میشه که نگاهش عوض بشه
 
داشتم ترجمه می کردم با همکاری جناب محترم گوگل، همراه همیشگی و راهبر ما در فضای پربرکت مجازی (به رسم تقوا) 
همچنین جمله انگلیسی رو هم توی ذهنم ترجمه کرده بودم .. البته با کمی بی دقتی، به اشتباه .. (یه عبارت ساده بود!) .. فقط محض احتیاط با گوگل مش
به نام آفریننده عشق پاک❣️
همراهان عزیزم سلام امیدوارم حالتون خوب باشه. 
شهادت جانسوز حضرت زهرا سلام الله علیها رو خدمت شما دوستای نازنینم تسلیت میگم و ازتون میخوام هرکس این پست رو خوند 5 تا اَمَّن یُجیب برای سلامتی آقامون بخونه.
امروز که از خواب بیدار شدم حس کردم حالم خوب نیست. اما با این حال از جا بلند شدم. رفتم طبقه بالا به بابام سلام دادم و یه چیزی خوردم و برنامه روز رو نوشتم و زدم به بالای کمدم تو اتاق که رد شدم ببینم چیکار باید کنم. نوشتم
یار نبودیمن فقط به حرف ها و خواسته های سال پیشت عمل کردم و برگشتمجز این بود؟من فهمیدم که باید یار باشمو برای یار بودن چکار کنمتو یار بودی؟حتیاجازه ندادی یه مدت فکر کنم، از دوریم ناراحتیو خدا میبینهو خدا مقدر میکنهو خدا حواسش هستهمون خدایی که تو هم بهش پناه میبریهمون خدایی که وقتی بخوای با یه نفر دیگه ازدواج کنی، ازش کمک میگیریهمون خدامیبینه . . .و من در همه حال سعی میکنمشاکر خدا باشم ...
به نام خدا
 
دور و برم داره پر میشه از آدمایی که از من بزرگترن و سال هاست دارن با پول پدرشون زندگی می کنن.
اشتباه نکنید...منم دارم با پول پدرم زندگی می کنم اما تنها تفاوت ما اینجاست که اونا با این وضعیت مشکلی ندارن و بهش خو گرفتن و من...نه! 
صادقانه ترین جمله ای که می تونم به زبون بیارم اینه که حالم به هم می‌خوره از آدمایی که با پول پدرشون ازدواج می‌کنن.
بازم اشتباه نکنید.
ممکنه منم مجبور بشم از پدرم کمک بگیرم...اما
برای من...برعکس خیلی ها، با هر با
راستش من باور نمیکنم کسی که امروز حواسش هست نوبت رو توی صف رعایت کنه، جنس قدیمی رو با قیمت جدید نفروشه، به موقع بره سرکار و به موقع بزنه بیرون، از بند پ استفاده نکنه و ... فردا صبح از خواب بیدار بشه و تصمیم بگیره خدا تومن اختلاس کنه.
نمیگم هرکسی که تخم مرغ میدزده لزوما کارش به شتر دزدی میرسه. ولی اینم باور نمیکنم که کسی که شتر میدزده یه روزی به تخم مرغ های کسی دست نبرده باشه.
شاید باورتون نشه ولی من امروز میخواستم بادوم زمینی سرکه ای بخرم و حالا فیلترشکنم بادوم زمینی تبلیغ می کنه اینو دیگه هیچ جوره نمی تونست سر در بیاره حتی به زبون هم نیاوردم:( فقط گوشیم دستم بود اون لحظه:)) فکر کنید اگه از تموم لحظه های ما فیلم بگیره و بررسی کنه، بعد اون وقت من تا حالا یک خرید اینترنتی هم نداشتم.
جلوی آیینه خودمو می‌بینم، خیلی تغییر کردم!
جدی جدی با روضه‌هایِ تو، خودَمو پیر کردم
باورِ من اینه که! همیشه تو زندگیمی
من عوض شـدم؛ ولی تو حسینِ بچگیمی
حواست هست به موهای سفید سرم
چقدر! امسال از گذشته شکسته ترَم
حواست هست؛ نوکرت داره پیر میشه
بخرم ببرم به حرم داره دیر میشه!
دوست دارم، دوسـت دارم
 
همه شب هامو غم تو طی کرد؛ ببین که آشوبَم
تو روضه‌ها آقا، منم مِثه نوکر به سینه میکوبَم
قربون لبات برم، از عطشِ نفـست، دیگه بریده
مادرت اومد! ولی د
وقتی که توو حرم روبروی ضریح وایساده بودم...
.
محرم امسال هم اومد...آسمون روشن تر از پارساله...
حداقل من شیشه ای ترم...
شایدم شیشه ی پارسالم دیگه کدر نیس...!
هیچ حسی لطیف تر ازین نیست که یکی در گوشت بگه فردا روز غریبی بانوی دو عالمه...
و مث ابر بهار اشک بریزی...
 
 
+اول صبحی مث بچه ها میخواستم گریه کنم چون مامانم حواسش بم نبود
++سحرو دیدم
+++واسه همه تون دعا کردم... توو دعاهاتون حواستون به همدیگه باشه،منم اگه شد دعا کنین
     احوال پرسی این چند روز خانواده از من و نگرانی شون از اینکه اصلا چطور میرم سر کار و چطور میام ثابت کرد که نگرانی ها و مشکلات فک و فامیل به طور کل [به قول شاخدار] پهنای باند دغدغه های پدر و مادر عزیز رو پر کرده و اصلا کسی این وسط حواسش به ما نیست و اصلا چه جای شکایت؟  زندگی و اعصاب و وقت و همه چیزمون فدای سرور و سالار ما، خاندان مامانم اینا.
به نام خدا شنهای طبس




آغوش پرماجرااستاد افتخاری، مرداد‌ماه سال ۱۳۸۹ و همزمان با شرایط خاصی که کشور داشت به‌مناسبت روز خبرنگار، در برنامه‌ای به عنوان خواننده حاضر می‌شود که به گفته خودش برای پلی‌بک در آن پنج میلیون تومان می‌گیرد. در ادامه این مراسم، محمود احمدی نژاد نیز به سالن می‌رود. بعد از پایان اجرا، افتخاری و احمدی نژاد یکدیگر را به گرمی در آغوش می‌گیرند و روبوسی می‌کنند و دیالوگ‌هایی هم بین آن‌ها رد و بدل می‌شود. اتفاقی که در
هشدار: این پست حاوی کلمات نامناسب و احتمالا ناسزا می باشد. لطفا افرادی که به این کلمات حساسیت دارند اقدام به خواندن نکنند. این پست مخاطب خاص دارد که هیچگاه اینجا را نخواهد خواند.
خیلی ترسویی. تا حال به این یقین نرسیده بودم. تا پیج عمومی منو که هنوز ۲۴ ساعت از ایجادش نگذشته بود تو پیشنهادات اینستا دیدی بالفور بلاک کردی. این سرعت عمل از تو بعید بود‌.
 بدبخت ! چرا فکر میکنی من همیشه حواسم به توست؟ ( که هست).‌ 
بیچاره! فکر کردی دست منو خوندی؟ (که خون
امروز برای اولین بار در عمر‌م یادم رفت برم کلاس. وقتی فهمیدم  که یک ساعت و نیم از شروع کلاس گذشته بود. ببین چه خانواده اعجوبه‌ای دارم که تا خودم نگفتم هیچکی حواسش نبود. این برای اولین باره که یادم رفته باید می‌رفتم کلاس. کلاسی که بیشتر از یک سال منظم رفتم.
خیلی جالبه...خیلی،جالبه!
یا حییب من لا حبیب له
_ خاله! من امروز ازتون دلخور شدم، می خواستم باهاتون قهر کنم!!!
_ با من؟ چراااااا؟ مگه چی کار کردم؟
_ آره. امروز ازتون خیلی ناراحت شدم، چون نیومدین پیش من!
_ خاله من که خودم تصمیم نمی گیرم‌ کجا برم! خاله میم باید بگه این زنگ برو پیش فلانی، فلان درس رو باهاش کار کن!
_اما من دوست داشتم شما بیاید پیش من...
 
وی، در خیال خام بود که امروز محدثه رو‌ ندیدم و اونم هیچی نگفت، خدا رو شکر کرده بود که حواسش بهم نبود :||||
نگذاشت یک روز حداقل با ا
یکی بود، یکی نبود. یکی بود که ته یه چاه خودش رو قایم کرده بود. اون چاه یه کتابخونه بزرگ و بلند بود. بالای چاه یه دایره بود که می‌شد از توش، آسمون شب و روز رو دید. و حقیقت اونجا بود، دنیای واقعی اون بیرون بود. ولی اون شخص نمی‌خواست بره بیرون. همون جا موند. هرروز خودش رو بین داستان‌ها گم کرد. شب‌ها کف زمین می‌خوابید، جایی شبیه قبر که بین خاک‌ها برای خودش کنده بود. سردش بود. پایان.
یکی از بدترین خصلت های خاله پری  شدن اینه آنچنان روح و روانت رو بهم میریزه که یادت میره بخاطر چی اینهمه افسرده ای و دقیقا وقتی بهتر شدی یادت میاد , الان دلم میخواد گریه کنم چون درد جسمی ندارم همش حواسم پرت  میشه چرا ناراحتم بعد یادم میاد چمه, و بازم اشکم دم مشکمه و گریه م میاد, خب حالم خوب نیست , و اینکه در حد ترکیدن ورم کرده کل بدنم خخخخ
آدم حواسش نباشه تا مرز خودکشی میره
آخ آخ دلم می خواهد یک سری از این فیلم هایی که توی دنیای مجازی از کشورهای دیگه پخش شده را توی چشم یه سری از آدم هایی که در حسرت اروپا و فرهنگش دارند بال بال می زنند، فرو کنم و بگم : ما جهان سوم هستیم یا اینا؟
بله مشکلات و بیماری این روزها یقه خیلی از کشورها را گرفته، بله یک سری از مردم کشور من هم نکات بهداشتی را رعایت نمی کنند، بله همه کشورها مشکلات دارند، اما اینجا، یعنی ایران هنوز آدم های خوب و انسانش اونقدر زیاد هستند که شبانه می روند و خیابان
نه سال قبل، بهار بود، یکی از روزهای اواسط فروردین‌. برای اولین‌بار می‌خواست با هم‌دانشگاهی‌هایش بیرون برود. معصومه دعوتش کرده بود که با هم بروند پارک و دورهم بگویند و بخندند و خوش باشند. برایش راحت نبود؛ فکر می‌کرد در دوران دانشجویی، اگر کاری جز درس خواندن بکند، خوش‌گذرانی بی‌خود است! فکر می‌کرد دانشجو فقط و فقط باید دانش بجوید! گفت که اگر من را هم با خودش ببرد احساس بهتری دارد، به همین خاطر اطلاع داد که من هم همراهش خواهم بود. خوشحال ش
دست دلم را گرفتم، آوردمش یک گوشه دنج، زیر چشمی نگاهش کردم، زیر بار نمیرفت که حرف بزند، اخم کرده بود و برای من قیافه گرفته بود، کم کم داشت بهم برمیخورد، ک دیدم زد زیر گریه،هاج و واج نگاهش کردم که وسط گریه خنده اش گرفت و گفت، چیه مگر نمیشود آدم دلش بگیرد؟! گفتم چرا میشود، دستش را محکم تر گرفتم و گفتم اما میشود که آدم حواسش به دلش نباشد، میشود که آدم دلش را فراموش بکند و بعد به خودش بیاید و ببیند دلش گرد و خاک گرفته و حسابی رنگ باخته است،دلم عجیب گ
وچه زیبا گفت سهراب عزیز
باید امروز حواسم باشد که اگر قاصدکی را دیدم آرزوهایم را بدهم تا برساند به خدا به خدایی که خودم میدانم نه خدایی که برایم از خشم نه خدایی که برایم از قهرنه خدایی که برایم ز غضب ساخته اند به خدایی که خودم میدانم به خدایی که دلش پروانه است و به مرغان مهاجر هر سال راه را میگویدو به باران گفته است باغها تشنه شدند و حواسش حتی به دل نازک شب بو هم هستکه مبادا که ترک بردارد به خدایی که خودم میدانم !
معتادی که میگه من هفت ماه و دوازده روزه پاکم، ناخودآگاه به هفت ماه و دوازده روز قبل فکر می‌کنه. حواسش هست آخرین بار کی بوده. ولی تو نشمار. چون بالاخره به مبدا شمارش فکر می‌کنی. به آخرین بار فکر نکن. چون از این به بعد قراره همین باشه. شمردنش باعث میشه هربار یادت بیاد که قبلا جور دیگه‌ای بوده که الان نیست. نشمار عزیزم نشمار! به زندگی همین امروزت و دغدغه‌هات برای فردا فکر کن. بذار یادت بره. بذار دور بشه. بذار چیزی غیر از این توی ذهنت نگنجه. بذا
سلام.
امروز من اول صبح زدم بیرون واسه کاری. مامان هم بیدار شد اومد باهام. دیشب سردرد بود امروزم همینطور.... 
نمیدونم چی شد جنون بهش دست داد از صبح ساعتای10 دیوانه شد... قاطی کرده. هرچی ساکت شدم بهتر نشد الانم بدتر شده... 
خیلی دلم گرفته هست. کیو  دارم الان باهتش حرف بزنم؟
این از خانواده ی نصفه نیمه .   
از شانس خوبم همسر و بچه و خواهر هم ندارم که بخوام این غم ها رو با اونها قسمت کنم. یا شادی اون ها را قسمت کنم تا غم های خودم یادم بره.... 
خدا رو شکر. باز ا
آدمها با خودشون و زندگی هاشون چکار می کنند؟ من با زندگیم چکار کنم؟ سخت ترین کار تو دنیا روبرو شدن آدم با خودش، با زندگیشه، با چیزهایی که درست کرده و وای به اون روزی که بفهمه هیچ چیزی درست نکرده فقط خودش و خودش و یه هیچ کامل اطرافش درست کرده.
بسم او ...
خودش شاید نمی داند اما از اولین باری که دیدمش برایم باعث خیر شد. کمک کرد راهم را پیدا کنم. هرچند که خودش دیرتر از من رسید. کمک، واژه ایست که با اسمش در ذهنم عجین شده. چه خودش بخواهد و چه نخواهد به من کمک می کند. با حرف هایش، با کارهایش و گاهی حتی با نگاه کردنش...
ادامه مطلب
من همیشه کمرنگ بودم ، واقعا نمیدونم چرا ! هیچ وقت تلاش نکردم هیچ چیزیو به کسی ثابت کنم ، هیچ وقت ولوم صدام بالا نرفت که بگم منم هستما . چند روزی بود که مریض بودم ولی هیچ کدوم از دوروبریام متوجه نشدن ، یعنی من فکر میکردم میدونن ، ولی نمیدونستن، خورد تو ذوقم ، حس کردم چقدر کمرنگ تر شدم ، حالا دیگه هیچ کی حواسش به من نیست ! (این جمله whisper میشد جالب تر بود ) ۰
چند ساعتِ پیش فکر کردم به یه کلمه که خیلی به این روزای من بیاد ، قطعن کمرنگ بهترین توصیف بود.
من همیشه کمرنگ بودم ، واقعا نمیدونم چرا ! هیچ وقت تلاش نکردم هیچ چیزیو به کسی ثابت کنم ، هیچ وقت ولوم صدام بالا نرفت که بگم منم هستما . چند روزی بود که مریض بودم ولی هیچ کدوم از دوروبریام متوجه نشدن ، یعنی من فکر میکردم میدونن ، ولی نمیدونستن، خورد تو ذوقم ، حس کردم چقدر کمرنگ تر شدم ، حالا دیگه هیچ کی حواسش به من نیست ! (این جمله whisper میشد جالب تر بود ) ۰
چند ساعتِ پیش فکر کردم به یه کلمه که خیلی به این روزای من بیاد ، قطعن کمرنگ بهترین توصیف بود.
امروز نهم آذر ماه 
و من بی حال و درگیر با خودم 
دیروزم با فیلم دیدن گذشت بدون لذت بدون هیجان 
جمعه این هفته امتحان دارم 
یک هفته کامل برای درس خوندن از دست دادم 
چند روز وقت دارم برای خوندن نه البته نمره اوردن زمان کمی است 
# احساس افسردگی دارم از چند ماه پیش تا الان 
قصد رفتن پیش یک روانپزشک را کرده ام 
#از این حالت زارم بیرون بیایم 
#خودم را فراموش کرده ام 
#برای چه کسی همه ی زندگیت را به آشوب زدی؟
کجاست؟ حواسش هست؟
 
دوران دبیرستان یه رفیق داشتم که همه مسخره‌ش میکردن.نه قیافه‌ش بد بود، نه لباس پوشیدنش، نه درسش... مسخره‌ش میکردن چون با خودش حرف می‌زد! سر کلاس از خودش می‌پرسید امروز امتحان شیمی داریم؟ خودش جواب می‌داد آره... زنگ تفریح از خودش می‌پرسید نوشابه می‌خوری؟ خودش می‌گفت آره... بعد از امتحان از خودش می‌پرسید چند تا غلط نوشتی؟ خودش جواب می‌داد یکی... وقتی با کسی حرف می‌زد مثل همه بود ولی امان از وقتی که تنها می‌شد. شروع می‌کرد حرف زدن با خودش... ب
به لطفِ کمبود تخت و اضافه کردن تختِ جدید،فاصله بین تخت ها از حد استاندارد خیلی کمتر بود و خواه نا خواه با مریض و همراهِ مریض بیشتر در تماس بودیم.تخت کناریم یک حاج خانوم مهربونی بود که پسرش بعنوان همراه بیمار تا صبح کنارش بود.
طبق آنالیزهای اولیه بنده، جوون مقبولی بود.این مقبول بودن وقتی به اوج رسید که ایشون بیش از نرمال حواسش به مریم(دخترخاله بنده که همراهم بود)بود.
خلاصه براتون نگم که جوون مردم جان بر کف حواسش به من و مریم بود.
البته که من وسی
فیلم : { judy }
جودی فیلمی که در سال 2019 کاندیدای اسکار شد.فیلمی با موضوعیت بیوگرافی اما در قالب یک داستان. می گفتند که از نظر اسکار ویژگی های لازم را برای انتخاب شدن داشت.فیلم روایتگر زندگی جودی گارلند هست،خواننده و بازیگر هالیوودی که از دو سالگی روی صحنه رفت و همه با فیلم { جادوگرشهر از} شناختنش. جودی یکی از هزاران بازیگری هست که به دستور کمپانی و هالیوود باید همیشه حواسش به خودش و فرم هیکلش باشد.یکی از بزرگترین آرزوهای جودی در دوران نوجوانی خور
بسم رب الرفیق_ مثلا مادرت رو ببین مربا دوست نداره، ولی برای شادی دیگران انواع مرباها رو درست میکنه و همیشه خونتون پره مرباس... .+هیچوقت تا اون موقع به این فکر نکرده بودم که مادرم چه فداکاری هایی میکنه که کاملا از چشم من پوشیده شده؛ نه که پوشیده شده باشه، برام عادی شده. شاید حتی خیلی هاش شده وظیفه! مادرم هیچ وقت نگفت لباس هات رو خودت اتو کن، ظرف ها رو بشور، خونه رو جارو کن، لباس ها رو پهن کن، فلان چیز رو برام بخر! مادرم حتی هیچوقت نگفت: امروز استرا
دو سه هفته ای بود که موقع تمرین، جوان محجوبی را می دیدم که می آمد کنار زمین می ایستاد و تمرین بچه های تیم را نگاه می کرد. یک روز قبل از تمرین آمد کنار من و خودش را معرفی کرد. می خواست بیاید کنار تیم ما و بازی کند. اجازه دادم کمی بازی کند تا محکش بزنم. بازی اش خوب بود و نشان می داد یک ورزشکار جدی و حرفه ای است. در چند پست مختلف او را بازی گرفتم. هر جا می ایستاد در راستای اهداف تیم بود. بی آنکه اعتراض کند و مدعی شود تخصصش در فلان پست فوتبال است سر جایش ق
رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ
 
 
برای کسی که داره با ظلمات اطرافیانش امتحان میشه
شاید بهترین دعا باشه
آدمی در مرحله ای از زندگیش، از ظلمات درون خودش، ظلمی که خودش به نفس خودش کرده لازمه بیرون بیاد 
و زمانی با ظلمات همراهانش امتحان پس میده تا بتونه ظلمات بیرون از خودش رو، در بستر اجتماع و جمع انسان ها کنار بزنه و حق رو ببینه
 
الهی به شدت
امروز روز خوبی بود ,روز دانشجو ... دیشب با چشم های اشک آلود به خواب رفتم ,صبح که بیدار شدم ساعت ۸ بود و کلاسم ۸:30 شروع میشد, شکم درد و سردرد داشتم اما خمیردندان روی مسواک و یه چپ و یه راست تمام,لباس پوشیدم و با ده دقیقه تاخیر رسیدم:/ و رفتم آزمایشگاه ,آخرای کلاس آزمایشگاه وقتی استاد حواسش نبود پیچوندم و خوابگاه دراز کشیدم و یه قسمت از گیم اف ترونز دیدم...آقای ط اسمس تبریک روز دانشجو رو که داد خیلی خوشحال شدم از اینکه حواسش بوده...عکاس دانشگاه هم عکس
دیروز سر مسئله‌ای از این که آقای همسر این زحمت من رو ندید و یک مورد ضعف کار رو به روم اورد، ناراحت شدم. بعد شروع کردم به فکر کردن به کارهایی که می‌کنم و آقای همسر توجهی نمی‌کنه، بعد چند تا از کارهای ساده‌ای رو که هر روز انجام میدم و شده جزو کارهای روزمره اما کلی ارزش داره و حواسش نیست، برا خودم لیست کردم. اما یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد که چقدر خودت حواست به کارهای روزمره و ساده‌ای که آقای همسر هر روز انجام میده هست؟!!!
داشتم به بچه‌ها می‌گفتم من توی محیط جدید که قرار می‌گیرم اصولاً حرف نمی‌زنم، ارتباط نمی‌گیرم و سخت وارد اینتراکشن میشم. تصورم از خودم همیشه این بوده که از اون بچه‌هایی هستم که سخت دوست پیدا می‌کنن. باید با یکی شش ماه توی یک میز بشینن تا رفیق بشن. ولی گویا تجربه، چیز دیگه‌ای رو نشون میده.دارم بیشتر حرف می‌زنم. بیشتر با آدم‌ها وارد تعامل میشم. بیشتر ارتباط می‌گیرم و به شکل ویژه‌ای بیشتر دوست پیدا می‌کنم. نمی‌دونم این روند کی شروع شده و
گاهی وقتا با دیدن یه اتفاقاتی ، در هر شرایطی که باشی یادت میفته که باید خدا رو شکر کنی .. شاید تا قبلش همش گلایه می کردی و از وضعیت زندگیت ناراضی بودی اما با دیدن اون اتفاق یادت میفته و یه تلنگر اساسی می شه برات که قدردان خیلی از داشته هات باشی !
درسته ها آدمی باید خودش رو با افراد بالاتر از خودش مقایسه کنه تا انگیزه بگیره برای حرکت و رسیدن به بالاتر از چیزی که هست ، اما چه خوب می شه که از خودمون پایین تر هم ببینیم .
مثلا من با پاهام راه می رم تا برس
از نوشیدنی های بسیار مفید در ماه مبارک رمضان نوعی شربت عسل است که ترکیبات ویژه ای دارد...گلاب و زعفران و لیمو داشته باشد و نداشته باشد مساله ای نیست
مهم این است که آن را داشته باشد
شربت گوارای دیگر شراب است که جزئیات آن را افشا نمی کنند
شربت دیگر شیر است...شیر را برای مجروحان و مسمومان در این ماه برده اند ...برای دیگران هم چه بسا گوارا باشد
خون دل هم بعضا بین روزه داران توزیع شده که از اثرش قغانهای شبهای احیا آسمان را برداشته است
اما شرابی هست که
می خواهید آزمایش خون بدهید، می گویند باید ناشتا باشید. کم کمش
دوازده ساعت غذا نخورده باشید. اگر یازده ساعت لب به غذا نزده باشید می گویند جواب
آزمایشتان دقیق نیست. آن دوازده ساعت قبل هم باید غذای سبک خورده باشید. غذای
سنگین حتی بعد از دوازده ساعت هم ممکن است مانعی باشد از دقت در آزمایش شما و
علائم دقیقی که پزشک باید در وضعیت خون شما تشخیص بدهد.
اگر همه این شرایط را رعایت کردید، حالا از نظر پزشکی، شما خودتان
هستید! پزشک می تواند میزان سلامت یا بی
آخر کلاس جبر خطی بود
استاد واث..(۱) پشت میز رو صندلی گوشی بدست نشسته بود که حضور غیاب کنه. تا صفحه حضور غیاب لود بشه گفت: در ضمن اونایی که میان ترمشون پایین تر از 10 گرفتن حواسشون باشه نیفتن.
بعد با مکث کمی گفت: (با لحن حضور غیاب گونه استادای دانشگاه بخونید): خب آقای آقاجا...(۲)؟
بنده خدا رفیقم حواسش نبود یه دفعه جاخورد و گفت: ما استاد؟! ما بالاتر از 10 گرفتیم!
همه زدیم زیرخنده.
تازه بنده خدا فهمید قضیه حضور غیابه الان و‌ اون بحث نمره 10 میان ترم اینا تم
هفته پیش بابت امتحانام نبودم
این هفته هم درگیر مسافرت اینا
خداروشکر بابت همه چیز
+بچه ها یه اتفاق خیلی خیلی خوب برامون افتاده که دلمون نمیخواد حسرت ایندش به دلمون بشینه میشه میشه علاوه بر اون صلوات همیشگیهروقت که انرژی مثبت داشتین و هر وقت خواستین دعا کنید و سر نمازاتون بگید خدا حواسش به منو و خانوادم باشه؟
میدونین،
 
آخه وقتی پسر گنده،
 
40 ساله،
 
اینقدر میتونه تحت تاثیر یه دختر که هزاران کیلومتر ازش دوره قرار میگیره،
و نه تنها همه عکساشو دیلیت میکنه به حرف اون دختر (یعنی اینقدر خودش رو قبول نداره که یه عکسم نمیتونه پیدا کنه از خودش بذاره یا بگیره)، بلکه وضعیت خودش رو به نامعلوم تغییر میده، از بقیه چه انتظاری باید داشت؟!
چه گریه دار گذر کرد از خیابان ها
کسی که بود حواسش به ما پریشان ها
چه کرده دیدن این شهرها به قلبش که
بریده از همه و رفته در بیابان ها
هزار سال گذشت از حکایت غیبت
ز هجر، یکسره ویران شدند کنعان ها
سوار کشتی امنش بشو، سلامت باش
به فکر باش، می آید زمان طوفان ها
به هجر انس گرفته ام، به وصل محتاجم
دلم شکسته ی وصل است و بند هجران ها
بهار زندگی ما، بهار نزدیک است
خوش است سر بشود با تو این زمستان ها
یکی یکی همه ی نوکران سفر کردند
به پیش مادر سادات، با حسین ج
آدم باید خوشحال باشه؟ آدم باید تو زندگیش لذت ببره؟ آدم باید چه‌جوری باشه دقیقا؟ چی درسته؟
من الان لذت یک غمی رو می‌خوام که بشینه تو دلم و درام کنه تو خیال و زندگی رو رنگ بزنه. من الان دلم لذت عشق می‌خواد، آره همون که جز هورمون نیست. من الان دلم نوشتن می‌خواد از این زندگی از منی که دلم حواسش داره پرت میشه. اما کجا؟ من که کسی رو نمی‌بینم بشه باهاش عاشقی کرد. کاش س کمی وا میداد. اما همون بهتر که عاقله. من دلم می‌خواد کسی به عشق و دوست داشتن من احت
کوچولوی ساختمان ما، این روزها بیشتر شبیه آدم بزرگ‌ها رفتار می‌کند. مثلاً اگر چند دقیقه بهش توجه نکنی و یا مشغول کار خودت باشی، احساس می‌کند مزاحم ست و اصرار می‌کند که برود خانۀ خودشان. اینجور وقت‌ها یاد مادرش می‌افتد. اصرار دارد که "بریم مامان مریم"... و دیگر هیچ سرگرمی و کار و بازی جدید نمی‌تواند حواسش را پرت کند... دیگر کار از کار گذشته و هوای مادرش را کرده...


• فکر می‌کنم گاهی ادبار دنیا، لطف بی‌پایان خداست.. وقتی دنیا پشت می‌کند، وقتی
گفتم خدا اگر وجود داشته باشه برای خلق کردن شما به خودش می باله.
جواب داد: لطف داری ولی خدا اگر باشه برای بارون و بستنی شکلاتی و لبخند باید بیشتر به خودش افتخار کنه تا من! 
خجالت کشیدم به خودش بگم که برای من مثل بستنی شکلاتی هست و دیدنش تحمل تمام تلخی های جهان رو ممکن میکنه.
رفته بویدم دستشویی با دخترک تو دستشویی فشار اب زیاد شد ناراحت شد منو زد دستش خورد تو چشمم
منم برا اینکه بفهمه نباید این کارو بکنه چشممو گرفتم و دیگه باهاش حرف نزدم
از دستشویی اومدیم بیردن یه دستمال کاغذی و چسب برداشتم و روی چشمم زدم
مامانم پرسید چی شده
دخترک گفت نمیتونه حرف بزنه
مامانم پرسید چرا رفتید دستشویی چی شده چرا مامانت چشمش رو بسته
دخترک: مامانم حواسش نبود چشماش ندید رفت خورد تو دیوار حالا چشمش درد میکنه روش رو بسته
ما:
خدا حواسش به همههههه چیز هست! یعنی مُردم براش، مُردم!!! 
فقط تو باید حواست بهش باشه و بفهمی چی می گه.
چجوری؟ خودت باش! خود چیه؟ خدایی که تو دلت هست. که خودت خدایی. بله! 
سختی هم هستاااا، ولی برآیندش اینه که مردم واسه خدا و این هارمونی قشنگی که به زندگی داده. 
 
اینم بسیار با مناسب هست باهاش گوش کنی مهسای آینده جانم:
https://soundcloud.com/rosmusicofficial/a9jpafmfjceo?in=user-174476361/sets/8h1kwnbzncbl
بهترین اتفاق امروز ، پیامی بود که داد ، بعد این همه مدت خیلی چسبید حرفهاش ، خنده هاش ، مهربونیش 
آدمی که همیشه سر بزنگاه میرسه ، انگار دائم حواسش بهم هست و تو بدترین و تلخترین لحظه ها همیشه خودشو رسونده و خنده رو لبام آورده 
آدمی که محرک اصلی برای تغییر زندگیم بود و مسیر درست بهم نشون داد ، همیشه با حرفها و کارهاش یه اصل مهم تو کار و زندگی بهم یاد میده ، ذوق و انگیزمو تحریک میکنه .. آدمی که کنارش میشه با آرامش پرواز کرد و از سقوط نترسید ...
امروز ی
یک فلسفه ای هست که اعتقاد دارد مرگ با تولد آدم آغاز می شود. آدم یک جایی همراه با مرگ زاده می شود و آنقدر ادامه می دهد که فقط مرگ می ماند. فکر مرگ از آن جنس فکرهایی است که حداقل در مقطعی از زندگی فکر هرکسی را به خودش مشغول میکند. فکر خودکشی در آدم های کمتری بروز می کند. ولی آدمی را سراغ ندارم که در رابطه با مرگ فکر نکرده باشد.*مناسب ترین ساعت برای شام بلافاصه بعد از شروع شب است. و شام در انتهای شب نه تنها ضرر دارد بلکه ساعت طبیعی بدن را مختل میکند. من
حس یه قطعه پازل رو دارم که متعلق به کسیه که عاشق پازله . تیکه ی پازل قبلا کامل کننده ی پازلی بوده که صاخب پازل ها خیلی دوستش داشته . اما هنه ی قطعات این پازل گم شدن و فقط یه این یه قطعه مونده . صاحب پازل این یه قطعه رو خیلی دوست داره . ازش مراقبت و می‌کنه کلی و حواسش بهش هست . صاحب پازل ها طبق معمول کلی پازل جدید می‌خره . پازل های هر کدوم صدها یا حتی بیشتر قطعه دارن . اما صاحب همجنان به یاد تک قطعه ی پازل هست . اما به نظر شما ، یه قطعه ی پازلی که هیچ حفر
میم همکلاسی من در آموزشگاه خیاطی است. وسواسی، دقیق و کمی خنگ و بی‌سیاست. بی‌سیاست در زندگی فردی و خانوادگی. اما یک ویژگی مهم دارد. او ناتوان است از بزک کردن خودش و اینکه خود را جوری دیگر نشان دهد. 
ادای مادرهای موظف و فداکار را در نمی‌آورد. خودش است. خستگی‌اش از بچه‌داری و غرغرهای متوالی سارا را پنهان نمی‌کند. دخترش را دوست دارد ولی دوست داشتنش را اغراق نمی‌کند. میم آنقدر خودش است که دلم برایش در آینده بسیار تنگ می‌شود.
مادر، خودش میدونه که هیچکس تو دنیا، مهربونتر از خودش نسبت به بچش نیست... واسه همین دلش قرار نمیگیره که امورات بچه رو به کسی واگذار کنه! دوست هم نداره که بچه واسه رفع نیازاش به غیر از خودش پناه ببره...
خدایا!
ما تنهاییم، جز تو کسی رو نداریم...
 هیچکس اندازه ی تو، غصه ی ما رو نمیخوره... 
خوب میدونیم که به کسی غیر از خودت واگذارمون نمیکنی ... خودت پناهمون بده...
شب هشتم محرم 
حاج آقا گفت تو زندگی ما همیشه پر از نشونه هاییه  که خدا حواسش بهت هست ، مثلا سر کلاس نشستی یهو معلم درباره موضوعی صحبت میکنه که چند روزه ذهنتو گرفته ، اون‌ موقع اگه چشماتو ببندی رو به این نشونه ها، یعنی اینکه تو‌ نخواستی ، تو قبول نکردی ، 
وگرنه خدا همیشه در خونه اش بازه ... 
امشب یکم دلم گرفته ، فقط ازتون میخوام سر دعاهاتون 
یه گوشه چشمی هم به من داشته باشید لطفا ...
یک طرف اکبر به میدان میرود 
دامن کشان ... 
شب هشتم محرم ، شب حضرت
حرف برای گفتن زیاده
خییییییلی زیاد اما دیگه به این نتیجه رسیدم وقتی برای طرف مقابلم اهمیتی ندارم چرا مدام یه حرفیوبزنم
وقتی طرف اینقدر از خود متشکر هست ک دائم از خودش تعریف وتمجید میکنه ویه لحظه پیش خودش نمیگه شاید من اشتباه کردم چرا خودمو زجر بدم
ولی میدونی آدم اونجایی قلبش به در میاد که طرف ادعا داره
برای خودش هرجور دلش بخواد قضاوت میکنه 
اما بازم دلم خوشه یه خدایی هست❤
با وقاری که شبیه سن و سالش نبود، یک بار کوتاه دستش را روی زنگ فشار داد، بعد دست هایش را پشت سرش به هم گره زد، و شق و رق ایستاد. انگار حواسش بود از چشمی در چگونه به نظر می رسد. چرخیدن کلید توی در، برایش فرصت خرید تا همه ی صدایش را جمع کند، به محض چشم تو چشم شدن ، سلام بلندی کرد. با کوله باااااری از شرمندگی، خبرش کردم که امروز باید تنها بازی کند، هم بازی اش در دسترس نیست!
صاف ایستاده بود و نگاهم می کرد، من هم با شرمندگی و دستپاچگی دنبال جمله ی تسکین د
یا سمیع
 
برای برنامه ی میلاد مدرسه از روی کتابی که دستش بود دنبال مطلب میگشت، کتاب پر از داستان های کوتاه از زندگی امام حسن عسکری ع بود؛ از خوش قولی و علم تا دلسوزی و مِهر و احترام؛ بعضی داستان ها رو بلند برام میخوند: "امام جواب سوال همه را میداد، به زبان خودشان". " حتی نامه های نوشته نشده را هم بی جواب نمیگذاشت" "حواسش حتی به حرف هایی که فقط از دل میگذشتند و به زبان نمیرسیدند هم بود."توی فکرم چرخ میخوره: امام زبان حرف های گفته نشده را هم میدانست،
امروز سخنرانی های آقای شجاعی را گوش میکردم.
چقدر قشنگ حرف میزنه. 
امروز یادم اومد که چقدر خوشبختم و چقدر نعمت دارم و حواسم نیست.
من کلا سعی میکنم به خدا خوش بین باشم و مشکلاتم را گردن خدا نندازم.ازش کمک بخواهم ولی سر خدا نگذارم.
امروز تصمیم گرفتم برای آرزوهایی که هنوز بهشون نرسیدم هم ناراحت نباشم.
من تمام تلاشم را میکنم. 
میدونم خدا حواسش بهم هست. میدونم خدا باورم داره. میدونم خدا نگاهم میکنه.
خدایا اگه تو بخواهی صبر میکنم ولی کمکم کن. کمکم کن ا
به نام خداوند بخشنده مهربان
 
آیه های 10 و 11 سوره یس
 
 
آیه 10
 
حکایت بچه هایی که گوششون به هیچ صراطی مستقیم نیست. و کار خودشون رو می کنن و هرچی هم بهشون بگی نکن بازهم کا رخطرناک انجام می دهند.اونها می دونن کارشون خوب نیست اما از سر لجبازی اون کارها رو انجام میدهند.
بعد از یه مدت هم مامانشون بی خیال میشن و دیگه بهشون تذکر نمیدن چونکه فهمیدن فایده ای نداره و آب در هاون کوبیدن و یه جورایی خود دانی دیگه من کم آوردم...
 
آیه 11
 
از زبون یه نی نی :
"منو یاد
ترم‌های اولِ دانشگاه، معمولا پر از هیجانه، همه می‌خوان بقیه رو بشناسن، هی قرار می‌ذارن تا کارای درسی رو کل کلاس باهم انجام بدن، هرجا می‌رن همو دعوت می‌کنن و...
علی دوستِ همون دوره‌ی شیرین دانشگاهمه.
روزای اول دانشگاه رو با هم گذروندیم، یعنی همه باهم، همون‌موقع که برامون سوال بود الآن می‌تونیم همو به اسم کوچیک صدا کنیم یا نه؟ الآن اگه بریم بیرون، دانشگاه می‌فهمه و پدرمون رو درمیاره یا نه؟
اون روزا من خیلی پرانرژی بودم و پر از اعتماد به
اگر خدایی هم آن بالا هست
به‌جز آمار برداری از ویسکی خوردن
و گوشت خوک خوردنِ من،
حواسش
به چیزهای مهم‌ترِ دیگری نیز باشد ...!
بادبادک باز
خالد حسینی
@Parsa_Night_narrator
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
مشاهده مطلب در کانال
بعضی شب‎ها و روزها چنان احساسات و عواطف درونم به جوش و خروش می‎آیند یا فکرهای مختلف مغزم را قلقلک می‎دهند که به سختی خودِ قبلی‎ام را پیدا می‎کنم. می‎خواهم بگویم بعضی اوقات خودت هم نمی‎دانی چه حالی داری! فقط می‎دانی انگار یک جای کار می‎لنگد و روح و ذهنت به شدت درگیر اتفاقات نیفتاده می‎شود، نمی‎دانی آن لحظه عصبانی هستی، رنجیده‎ای، ناراحتی و بغض داری یا اصلاً می‎خواهی اشک شوق بریزی. گویی همه سوداها و نیروی بی‎کران جوانی و همه‏‎ی اشتی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها